معنی غره، گران سر

لغت نامه دهخدا

گران سر

گران سر. [گ ِ س َ] (ص مرکب) متکبر و مُدمّغ. (از برهان). کنایه از جاهل و متکبر. (آنندراج):
اگر خسیسی بر من گران سر است رواست
که او زمین کثیف است و من سماء سنا.
خاقانی.
|| صاحب لشکر و سپاه انبوه که او را سپه سالار نیز خوانند. (برهان). || مست. مخمور. (از آنندراج):
در قصب سه دامنی آستئی دو برفشان
پای طرب سبک برآر ارچه ز می گران سری.
خاقانی.
شاه گران سر ز می خوش اثر
باد و مباداش گرانی بسر.
امیرخسرو (از آنندراج).
|| غضبناک. خشمین. خشمن. رنجیده خاطر. آزرده خاطر:
شاه است گران سر ارچه رنجی
زین بنده ٔ جان گران ندیده ست.
خاقانی.


غره

غره. [غ ُرْ رَ/ رِ] (اِ صوت) آواز رعد و سباع. به تخفیف را نیز آورند. (از فرهنگ شعوری). غرش. غرش شیر:
غره ای کن شیروار ای شیر حق
تا رود آن غره بر هفتم طبق.
مولوی (مثنوی).
غره ٔ شیرت بخواهد آسمان
نقش شیر و آنگه اخلاق سگان.
مولوی (مثنوی چ کلاله ٔ خاور ص 149).
غره ٔ او حاکم درندگان
نعره ٔ او مانع چرندگان.
مولوی (مثنوی).
- آسمان غره، تندر. رعد. آسمان غرغره. رجوع به آسمان غرغره و غرغره شود.

غره. [غ ُرْ رَ] (اِخ) در حبیب السیر غره از بلادشام و از اعمال قدس به شمار آمده: و مولدش (شافعی) به روایت اصح غره بود از بلاد شام. (حبیب السیر چ 1 تهران جزو سیم از مجلد ثانی ص 93). خبر به دارالسلطنه ٔ هرات رسید که مولانا حسام الدین مبارکشاه به جانب مصر رفته بود، در غره از اعمال قدس وفات یافته. (حبیب السیر جزو سیم از مجلد سیم ص 204). رجوع به کتاب مذکور جزو چهارم از مجلد اول ص 162 و جزو چهارم از مجلد دوم ص 214 و رجوع به غره ٔ صغیر و کبیر شود.

غره. [غ ُ رَ / رِ] (اِ صوت) آواز رعد و سباع. غُرّه. (فرهنگ شعوری). رجوع به غُرّه شود.


سر گران کردن

سر گران کردن. [س َ گ ِ ک َ دَ] (مص مرکب) بی اعتنایی کردن. تکبر فروختن:
گفتم که مرا ز غم به سه بوسه بخر
دل تافته گشتی و گران کردی سر.
فرخی (دیوان ص 445).
خداوند خرمن زیان میکند
که با خوشه چین سر گران میکند.
سعدی.
سر بیش گران مکن که کردیم
اقرار به بندگی و خردی.
سعدی.
کمال بخت خردمند نیکمرد آن است
که سر گران نکند بر قلندر و درویش.
سعدی.
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سر گران کرد.
حافظ.


گران کردن سر

گران کردن سر. [گ ِ ک َ دَ ن ِ س َ] (مص مرکب) ترشروئی کردن. خشم آوردن. عتاب کردن:
خداوند خرمن زیان میکند
که بر خوشه چین سر گران میکند.
سعدی.


سر گران داشتن

سر گران داشتن. [س َ گ ِ ت َ] (مص مرکب) بی التفات بودن. بی محبت بودن: با بوسهل حمدونی امیر سر گران می داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 623).
خدا را داد من بستان از او ای شحنه ٔ مجلس
که می با دیگری خورده ست و با من سر گران دارد.
حافظ.
|| تکبر کردن. بزرگی فروختن:
کسی را بده پایه ٔ مهتران
که با کهتران سر ندارد گران.
سعدی.
|| مست بودن از شراب یا سرسنگین شدن از خواب یا خماری:
بنوش می که سبکروحی و لطیف اندام
علی الخصوص در آن دم که سر گران داری.
حافظ.
رجوع به ترکیبات گران شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

گران سر

‎ آنکه خود را برتر از دیگران داند متکبر مغرور: اگر خسیسی برمن گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سما ء سنا. (خاقانی)، صاحب سپاه انبوه سپهسالار، مست و مخمور: در قصب سه دامنی آستیی دو برفشان پای طرب سبک برآرا زچه زنی گرانسری. (خاقانی)، خشمگین غضبناک.

فرهنگ عمید

غره

غُرّش: غره‌ای کن شیروار ای شیر حق / تا رَوَد آن غره بر هفتم‌طبق (مولوی: ۶۵۴)،


گران سر

متکبر، خودخواه، خودسر، مغرور،
مست،

فرهنگ معین

غره

(مص م.) گول زدن، (مص ل.) فریفته شدن، (اِمص.) بی - خبری، غفلت، (ص.) فریب خورده، گستاخ، مغرور. [خوانش: (غَ رِّ) [ع. غره]]


گران سر

(~. سَ) (ص مر.) متکبر، خو د خواه.

معادل ابجد

غره، گران سر

1736

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری